جدول جو
جدول جو

معنی پس انداز - جستجوی لغت در جدول جو

پس انداز
پس افکند، پس افکنده، اندوخته، ذخیره، در علم اقتصاد پولی که از صرفه جویی در هزینه برای روز مبادا ذخیره کنند
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
فرهنگ فارسی عمید
پس انداز
(پَ اَ)
ذخر. ذخیره. پس افکند. پس اوگند. یخنی. نهاده. چیز نهادن کرده. اندوخته. الفغده. دست پس. پس دست. پستائی.
- صندوق پس انداز، صندوقی که در آن نقد حاصل از صرفه جوئی در خرج نهند
لغت نامه دهخدا
پس انداز
ذخیره، اندوخته، نهان کرده، پس دست
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
فرهنگ لغت هوشیار
پس انداز
((پَ اَ))
ذخیره، اندوخته
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
فرهنگ فارسی معین
پس انداز
اندوخته، پس افت، پس افکند، ذخیره، صرفه جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پس انداز
از انواع بازی های بومی که با توپ انجام شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
کسی که نرد بازی می کند، بجول باز که با شش بجول بازی می کند، کسی که شش گوی به هوا اندازد و بگیرد به طوری که مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش، برای مثال برون آمد ز پرده سحرسازی / شش اندازی به جای شیشه بازی (نظامی۲ - ۱۲۷)، نوعی اشکنه که با پیاز، روغن و تخم مرغ تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست انداز
تصویر دست انداز
چیزی که دست روی آن بگذارند و جای گذاشتن دست باشد، مثل دستۀ صندلی و نیمکت و امثال آن ها، برجستگی و ناهمواری در سطح جاده، آنکه به چیزی دست بیندازد، دست اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپ انداز
تصویر چپ انداز
کسی که در پشت اسب رو به عقب برگردد و تیر بیندازد، آنکه با دست چپ تیراندازی کند، کنایه از فریب دهنده، مکار، حیله گر، برای مثال به عیاری چپ انداز جهانی / به مکاری بلای خانمانی (زلالی - لغتنامه - چپ انداز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پستاندار
تصویر پستاندار
هر جاندار که بچه بزاید، بچۀ خود را شیر بدهد، خونگرم و دارای ستون فقرات باشد. مادۀ آن ها در پستان ها غده هایی دارند که شیر از آن ها می تراود
فرهنگ فارسی عمید
(پَاَ)
عمل پس انداختن و پس انداز کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ)
پس اندوخته. پس انداز:
گر ملک فریدونت پس اندوز بود
روزت ز خوشی چو عید نوروز بود
در کار خود ار بخواب غفلت باشی
ترسم که چو بیدار شوی روز بود.
وزیر سلطان طغرل بن ارسلان بن طغرل (از تاریخ گزیده)
لغت نامه دهخدا
تیر بی ارزش که چون بیندازند جستجوی آن نکنند، تیر کوچکی است که پیکان باریکی دارد و بغایت دور رود: باز در مغرب یک اندازان زخون آفتاب پروز دراعه افلاک گلگون کرده اند. (مجیربیلقانی)، تیری که پیکان دو شاخ دارد تیری که بیکبار انداختن کار دشمن را بسازد: تازند برهدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند. (اثیراخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لو انداز
تصویر لو انداز
آنکه لو اندازد هیاهو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آن قدر از مسافت که اگر گلی بیندازند تا پایان آن تواند رسید: زین چمن هر چند گلچین تماشای توام دور از آغوش وصالت یک گل اندازم هنوز. (بیدل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قپق انداز
تصویر قپق انداز
کسی که قپق اندازی کند تیر انداز هدف زننده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد در هوا اندازد و گیرد به طوری که هچیک بر زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد، ماه شب چهاردهم بدر، نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از روی ناز و نخوت و مستی و یا شور و حال سر خود را به هر جانب حرکت دهد، آنکه سر خود را در راه رسیدن به مقصود فدا کند از جان گذشته بیباک، سرافکنده، پارچه ای که زنان بر سر اندازند مقنعه، تیر بلند و ضخیمی که بر فراز دیوار اطاق یا پیش ایوان اندازند و سر تیرهای دیگر را بر بالای آن گذارند، کناره و فرشی باریک که بر بالای اطاق عمود بر فرشهای دیگر گسترند، بحری از اصول هفده گانه موسیقی در قدیم صوفیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیس اندام
تصویر پیس اندام
دارای پیسی مبتلابه برص مبروص
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش اندازد آنکه سبقت دهد، کسی که بجلو راند، پارچه ای که در وقت طعام خوردن بروی زانو گسترند دستار خوان: یک عدد صراحی نقره مملو از رواح ریحانی... با پیاله طلا و پیش انداز زربفت از پی او فرستادند، رشته جواهر که زنان از گردن آویزند و در پیش سینه قرار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستاندار
تصویر پستاندار
جانوری که صاحب پستان باشد و بچه خود را شیر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو انداز
تصویر رو انداز
آنچه که به هنگام خواب بر روی خود اندازند مقابل زیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای انداز
تصویر پای انداز
پارچه ای که برای احترام به زیر پای بزرگان پهن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که دست روی آن گذارند محل گذاشتن دست مانند دسته صندلی نیمکت و غیره، بر آمدگی و فرو رفتگی های جاده وخیابان ناهمواری ها و پستی و بلندی راه، رقاص، شناور، کیسه بر، ظالم، تیر انداز، کسی که بدیگری پهلو زند، شخصی که مسند بگستراند، تعدی تجاوز، غارت تاراج دست اندازی تصرف بیجا تعدی و تجاوز به مال و جان کسی دست درازی تطاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس اندوز
تصویر پس اندوز
پس افت پی انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا انداز
تصویر پا انداز
فرشی که در دو سوی در ورود اطاق می اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس اندازی
تصویر پس اندازی
عمل پس انداختن و پس انداز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
توقفگاه ستوران در میان دو منزل برای رفع خستگی، چوبی میان تهی که چوب دیگر در میان آن فرو برند و بفشار آب در آن کنند آب دزدک
فرهنگ لغت هوشیار
((پِ))
رده ای از جانوران مهره دار خون گرم اغلب دارای بدن پوشیده از پشم یا مو به ویژه دارای غده های پستانی در ماده ها و معمولاً بچه زا، جمع پستانداران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
((ش اَ))
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد، نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست انداز
تصویر دست انداز
((~. اَ))
رقص کننده، کسی که از فرط شادی دست افشانی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست انداز
تصویر دست انداز
((~. اَ))
ناهمواری های خیابان، کنایه از مشکل، گرفتاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک انداز
تصویر یک انداز
((~. اَ))
برابر، تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب انداز
تصویر آب انداز
استراحتگاهی در میان دو منزل برای رفع خستگی از چهارپایان، آب دزدک
فرهنگ فارسی معین
نرده های سکوی خانه، دستاویز کنار پله، چاله
فرهنگ گویش مازندرانی